رهــــــــــــــا
آموزشي، فرهنگي، هنري و سرگرمي

همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به 
دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟
روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم.
تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود.
ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت.
آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود.
گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟
فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت:
باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید.... آوا مکث کرد.
بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟
دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم.



ادامه مطلب...
تاریخ: جمعه 5 خرداد 1391برچسب:دختر فداكار,
ارسال توسط صابر

تابناک - آي خرمشهر !

اي زلال جاري اروند
در رگ خونين خرمشهر
اي رها از بند
كركسان رفتند
كاكلي ها با زمي گردند
--------------
آي خرمشهر !
كاكلي هاي تو در راهند
خوشه هاي عشق در منقار
شرح هجران را
رو به سوي ساحل اروند مي آيند
------------
آي شهر عشق !
كاكلي هاي تو مي آيند و
مي آييم.
سنگ سنگ كوچه هايت را
برگ برگ نخل هاي ساحل اروند رودت را
با گلاب اشك مي شوييم.
----------
آي خرمشهر!
كاكلي هاي تو مي آيند و
مي آييم.


كيومرث صابري (گل آقا)




تاریخ: دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط صابر

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 141
بازدید کل : 21193
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1

Alternative content